قصه ی غصه ی شهر




*****************
قسمت اول :
*****************
یکی بود یکی نبود. توی این دنیای بزرگ یه شهر بزرگ بود که
سالها پیش یه پادشاه خبیث با حیله و نیرنگ و دروغ حکومتش رو به دست گرفته بود.مردم شهر روزای اول فکر می کردن که دیگه خوشبختی بهشون رو آورده واز دست ظلم و ستم فرمانرواها راحت شدن،آزاد شدن،اونجوری که دلشون می خواد می تونن زندگی کنن.اما هر روزی که می گذشت تعداد بیشتری از مردم پی به اشتباهشون می بردن و می فهمیدن که،عجب، ای دل غافل،گول وعده و وعیدهای پادشاه رو خوردن وافسوس که دیگه دیر شده بود چون نه تعداد زیادی از جوونها مونده بود ، نه مردم دیگه توان یه انقلاب دیگر رو داشتن.
از روزی که این پادشاه حکومت رو به دست گرفته بود بدبختی و بدبیاری به این شهر قشنگ رو آورده بود.دیگه بارون نمی بارید،تا غصه هارو بشوره و با خودش ببره،درختا همه مردن،باغا خشک شدن،قحطی اومد.
اطرافیان پادشاه که مثل خودش بیرحم بودن مردم رو آزار و اذیت می کردن،گیسای سیاه و بلند دخترا رو می بریدن،چشمای پاک و قشنگ پسرا رو درمی آوردن،توی شهری که یه روزی همه ی مردمش روح پاک و اهورایی داشتن ، حالا فقط چشمای هیز و ناپاک حق دیدن داشتن. با تاریک شدن هوا هیچکس اجازه نداشت از خونه اش بیرون بیاد.عشق و عاشقی بر مردم حرام بود و حکمش اعدام.
همه غصه می خوردن اما فکر می کردن با سکوت همه چی درست میشه ،که نشد.آخر سر تصمیم گرفتن که با پادشاه صحبت کنن ببینن آخه حرف حسابش چیه که انقدر مردم رو آزار می ده.همه ی بزرگای شهر قلم به دست گرفتن و نوشتن .اما روزی که برای گرفتن جواب پشت در کاخ منتظر بودن ، پادشاه بجای اینکه نامه ای بنویسه و به دست یکی از جاچی ها بده تا برای مردم بخونه ، چماقدارانش رو که ادعای خداپرستی و خدا شناسیشون می شد به سراغ مردم بی پناهی که سلاحی جز قلم نداشتن فرستاد و اونها با بیرحمی تمام و به قصد کشت شروع به زدنشون کردن و تا اونجا که می تونستن گرفتن و با خودشون به سیاه چالهای پادشاه بردن.
صبح روز بعد جاچی ها در شهر راه افتادن و مردم رو برای تماشای اعدام به میدون شهر دعوت کردن.وای که چه روزی، چه صحنه ای، چقدر بیرحمانه،چقدر وحشیانه،به چه جرمی؟؟؟؟؟؟؟؟

******************
مخالفت با پادشاه
******************

نظرات 3 + ارسال نظر
آرش پنج‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 01:34 ق.ظ http://http://www.arashk.blogsky.com/

سلام..............

دریا پنج‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 02:03 ق.ظ http://daryadarya.blogsky.com

این داستان بارها و بارها تو مملکت ما تکرار شده . متاسفانه

دریا پنج‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 03:15 ق.ظ http://daryadarya.blogsky.com

شبنم اشکی چکید از چشم دوست
قطره‌ای با وسعت دریا شدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد