روزی که به قدر دنیا عاشق و محتاجت بودم اما باز......

دوشنبه 26 خرداد 1382

نمی دونی امروز چقدر دلم می خواست صداتو بشنوم.صدایی که روز به روز داره بزرگترومردونه تر می شه .صدایی که هنوز طنینش وقتی اسممو صدا میزد تو گوشمه.صدایی که یه روزی با اصرار از پشت در می اومد که می گفت به خدا اگه الان برم دیگه هیچ وقت برنمی گردما...صدایی که منتظر بود یک کلمه ی چشم از من بشنوه تا بلافاصله بگه چشمت بی بلا.صدایی که کافی بود یه بار فقط یه بار اسمم رو صدا بزنه تا هزارتا جانم و عمرم از من بشنوه.صدایی که وقتی از پشت تلفن می گفت بله،هزار بار توی دلم می گفتم بلا نگیردت گلم.صدایی که با یه دنیا غصه می گفت خواهش می کنم دیگه گریه نکن،باشه ،من نمی رم،می مونم،قسم می خورد که تا آخرآخرش تا هروقت من بخوام،بمونه پیشم.صدایی که دلش می خواست حرفایی رو بزنه وشرم و حیا این اجازه رو ازش می گرفت.
نمی دونم حالا،اون صدای عزیزوشیرین،اسم کیو صدا می زنه؟،حالا به کی می گه که پیشش می مونه؟،حالا به کی دلداری می ده وقت غصه هاش؟،حالا واسه کی غصه هاشو میگه؟،حالا کی روزی هزاربار فداش می شه؟اصلاً می شه؟؟؟
کی هر لحظه دعاش می کنه،که بلا نگیردش؟اصلاً کسی انقدر دیوونه اش هست،که لحظه هاشو،بخاطر اون زندگی کنه؟ که بخاطرش نفس بکشه؟که بخاطر اون جون بگیره وبال و پر در بیاره و پرواز کنه؟
خسته ام از دوری،خیلی خستم از تنهایی،
دلم دیگه طاقت نداره،دلم هیچی نمی خواد
بجز تورو،دستام برای هیچکس جز تو،
حاضر نیست قلم بگیره و بنویسه،مغزم،
جز تو هیچ چیزه دیگه ای رو جانداده،
تا بتونه ازش حرف بزنه،همه ی کارهام
هنوز فقط بخاطر توه.تویی که می دانم ،
هرگز دل به من ندادی و نخواهی داد.

دل شکستن هنر نمی باشد

دوشنبه 19 خرداد 1382

دختری دیدم ٫پریشان مو٫خوب صورت ٫پری چهر ولی افسوس ٫ دلها می شکستش ٫دخت بی مهر
خیلی آدما می خوان خوب باشن و خیلی وقتا مهربونناما حتی همین آدما هم با اینکه همه فکر می کنن مهربون ترین آدمای دنیان بعضی وقتا بدجوری دل می شکنن . جوری که دیگه حتی با چسب رازی هم نمی شه اون دلارو مثل روز اولشون کرد.
آخ که وقتی دل یه نفر می شکنه ٫ چقدر مستحق دلسوزیه٫چقدر مستحق کمکه ٫ چقدر.....و چقدر اونی که دل رو شکسته مستحق نفرین.
دل شکستن یکی از کارهایی که داره مثل دروغ گویی برامون می شه عادت.
چقدر ساده دل می شکنیم٫چقدر بی رحمیم.
وقتی تنها می شم فکر می کنم ما آدما چطور دلمون میاد دلایی که مثل شیشه صاف و روشنن با سنگایه سیاه بزنیم و خورد کنیم ٫ تویه دلم یه شوری می افته ٫ تسبیحی رو که همیشه تویه گردنمه محکم تویه دستم می گیرم و از خدا می خوام کمکم کنه که نه باز دل بشکنم ٫نه دلم بشکنه باز .....

چه کسی....


یکشنبه 18 خرداد 1382

چه کسی می داند ٫ شاید سار٫
از سر شاخه ی سرو ٫
پر نزند.
بنشیند بر او ٫
دیگر از شوق رهایی ٫
رفتن ٫
دم نزند.
چه کسی می داند ٫چلچله ها ٫
چه زمان بود ٫
که عاشق گشتند؟
بلبلان را کی بود ٫
دل ز گلها ٫ رستند ؟
چه کسی می داند ٫ یاس سپید ٫
چه زمان بود؟
که ؟٫ خونش را ریخت؟
رنگ سرخش ٫ همه جا را پر کرد ٫
دشتی از لاله ٫ به صحراها ریخت .
چه کسی می داند٫ باد خزان ٫
سبزی برگ درختان را٫
چه کرد؟
بید را لرزاند از بن ٫ باد سرد ٫
گیسوانش را ٫ شکست و
ناله کرد .
چه کسی می داند ٫ چشمه ی آب ٫
به کجا رفت و
سرآغازی شد ؟
پاکی آب زلالش روزی ٫
راهب عشق چه دلهایی شد ؟
چه کسی می داند ٫ سوسن عشق
برگهایش همه از ٫
جنس خداست؟
یا که پروانه٫ ز شوق شمعی ٫
بر لبش هرچه رود ٫ خدا خداست ؟