دیگه شدم بچه منم

بچه مرده از جدایی
بچه از غم
بچه از شب
بچه از دست سیاهی
بچه تنهاس
بچه از بس که نمرده ٫ دیگه مرده
بچه آسمون می خواد دلش
بچه پرواز تو دلش بسته شده
بچه از غم به خدا خسته شده
بچه گل خواست ٫ گل آوردن
ولی گل مرد ٫ غم آوردن
بچه از بس شده تنها ٫
دیگه چشماش نمی بینه
بچه خواست که از درخت بالا بره
ولی شاخه ها شکست ٫ .......

وای که چقدر سخت بود

بعد از این همه وقت دوباره سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
دلم قدره یه دنیا تنگ شده بود واسه ی همه ٫ واسه ی اینجا٫ واسه ی حرف زدن٫ واسه ی گفتن٫ واسه ی خوندن و دیدنه همه.
این مدت که ننوشتم راستش سفرم هنوزم برنگشتم خونه. راستش دیگه کم کم دارم رفتنی می شم یه جای دور .
یه جایی که هیچکی زبونم رو نمی فهمه. گرچه همینجاهم کسی حرف دلم رو نمی فهمه٫ ولی یه جورایی دلم خوشه که لااقل من حرفشون رو می فهمم. وقتی واسه انجام کارام وار سفات می شم٫ بخصوص وقتی تنهام٫ یه دلهره ی عجیبی می گیرم٫نمی دونم شاید چون احساس می کنم واد خاک غربت شدم. نزدیک شدم به دوری ٫ به تنهایی٫.....
امروز که اومدم اینجا انگار یه آرامشی بهم داد٫آرامشی که تویه این روزا به هزارویک دلیل از دست داده بودم .
خوشحالم که اینجارو دارم .